رمان دختری به نام مروارید فصل 1
رمان دختری به نام مروارید فصل 1 تازه یادم افتاد کسی خونه نیست هه!خسته و کوفته کیفمو گذاشتم ر. مبل و ولو شدم!اهههه!اخه چرا این ماموریت به من افتاد؟ای خدا از بچگی هم شانس نداشتم اگه داشتم که...خوب قبل از هر چیزی خودمو معرفی میکنم من سروان مروارید سپهری هستم 22 ساله که با عموم که الان حکم پدری رو به گردنم داره زندگی میکنم یعنی سرهنگ امیرعلی سپهری.وقتی 4سالم بوده پدر و مادرم طی یک نقشه برنامه ریزی شده در جاده ی تهران-شمال مورد جمله قرار میگیرندو شهید میشوند منو اون موقع خونه ی عموم اینا گذاشته بودند.اره درسته پدرم هم پلیس بوده.پلیس خیلی راحت طی تجقیقات متوجه میشه که همون باندی پدر و مادرم رو به قتل رسوندن که پدرم سعی در رو کردنه دستشون داشته و به اطلاعات عظیمی راجبه اونا رسیده بوده اونا که میفهمن پدر من واسشون دردسر درست میکنه تصمیم به قتلش میگیرن.بعد از مرگ اونا عموم که منو خیلی دوست داشته و همسرو فرزندشم توسط همین باند به وسیله ی ماشین کشته میشوند سرپرستی منو به عهده میگیره عموم از همون موقع منو مثل فرزند خودش بزرگ میکنه و تصمیم میگیره زندگی خودش رو وقف من و انتقام از اون بابد عظیم کنه اما هنوز بعد از18سال هنوز موفق نشده و طی گزارسات جدید رئیس اون باند مرده و پسرش به جاش گروه رو رهبری میکنه عموم ازسن 6سالگی من رو به کلاس های تکواندو و جودو و کاراته میفرسته چون تصمیم داشته منم وارده شغله خودشو کنه حدود سه سال رو جهشی تو مدرسه خوندم چون هوش و استعدادم واقعا ستودنی بوده تو سن 15-16 سالگی وارد دانشگاه افسری شدم و بعد از اون عموم که الان بابام صداش میزنم منو وارد حرفه ی خودشون کرد الانم که به خاطر موفق شدن تو چند ماموریت عظیم سمت سروانی بهم محول شده در اصل منم برای این که از اون باند انتقام خون خانوادم رو بگیرم وارد این حرفه شدم. واااااای باز یادم افتاد ای خــــــدا...امروز بهم یه ماموریتی خورده میدونید چیــــــــه؟ امروز بابا بهم گفت که جدیدا متوجه شدن که توی دانشگاه...مواد بین بچه ها پخش میکنن بهم ماموریت خورده به عنوان یک دانشجو وارد دانشگاه بشم و اون گروهی رو که این کارو میکنن شناسایی کنم...از فردا باید وارد دانشگاه بشم میون اون دانشجوهای کودن.جیــــــــغ با صدای زنگ در از فکر و خیالاتم بیرون اومدم!ای وای من لباسامم عوض نکردم که. سریع دویدم و درو باز کردم که با چهره ی گوگولیه بابا یا همون عمو امیرعلیم مواجه شدم. -سلام بابایی -سلام به دختر گل خودم مروارید هر وقت بهم میگی بابا جون میگیرم -بــــــــــــابــــــــای ی -جووووووونم با خنده وارد خونه شدیم بابا-دخترم چرا لباساتو عوض نکردی زود عوض کن بیا کارت دارم -چشم بابایی سریع لباسامو عوض کردم و رفتم نشستم بغله بابا -جونم بابای؟ -دخترم میخواستم راجبه اون ماموریت باهات صجبت کنم -بفرمایید بابا جون -ببین وارد دانشگاه که شدی طبق توضیحاتی که قبلا واست دادم میگی از دانشگاه...توی اصفهان انتقالی گرفتی اینجا تو تهران و چند ترم اینجا مهمانی اونجا یکی دیگه هم بهت کمک میکنه و با هم باید این ماموریت رو پیش ببرید -هـــــــــــان؟کی؟ -بچه جان هان چیه؟ -یه واژه با سه حرف.بعدم یه خنده ی گشاد زدم عمو خندید و گفت برو دخترپرو -این شخصی که میخواد به تو کمک کنه از جای دیگه ای میاد و خیلی حرفه ای هست یعنی سرگرد ارمین کامیاب -ایش درجش از من بالاتره!ولی چشم حواسم هست -سعی کن اونجا به کسی اعتماد نکنی در ضمن لنزقهوه ای میذاری اسلحه ات هم همیشه همراهت باشه گردنبندت هم که ردیاب داره همیشه گردنت باشه -چرا لنز؟ -کار از محکم کاری عیب نمیکنه دخترم الانم بر بخواب که واسه فردا باید زود پاشی بری ساعت کلاساتم که بهت دادم -چشم بابا شب بخیر -شبه تو هم بخیر دخترم راه افتادم سمت اتاقم.از بچگی عمو منو چندین کلاس زبان ثبت نام کرده بود یعنی انگلیسی-فرانسه-المانی-ایتالیایی اوووووف با بدبختی یادگرفتما فکر نکنید اسون بوده پیانو و گیتار و ویولن هم میتونم بزنم وااای باز به فکر فردا افتادم رفتم زیر پتو اول یه فاتحه واسه پدرو مادر خوندم بعدم به اغوش خواب رفتم صدای زنگ ساعت گوشیم داشت دیوونم میکرد.اصلا این چرا الان داره زنگ میزنه؟ یهو هوشیار شدم واااای امروز روزه دانشگاه و مصیبته اخه خودم این همه رفتم دانشگاه بسم نبود اینم اضافه شد اصلا از محیط دانشگاه خوشم نمیومد دسته خودمم نبود وااای دیرم شد ساعت الان هشته من نه کلاس دارم!سریع رفتم مسواک زدم و صورتمو شستم بعدم نشستم که به صورته محترم رسیدگی کنم اول از همه لنزم رو گذاشتم و فقط یه برق لب به لبای سرخم زدم همینم زیادی بود من دختر بسیار هلوییم!اعتماد به لوسترم تو حلقم.خوب میریم سر توصیف خودم!خوب بنده چشام یه چیزی تو مایه های سبز-ابی-توسیه که هر دقیقه یه رنگ میشد البته به رنگ لباسمم ربط داره ها ولی فکر کنم در اصل ابیه من داره دیرم میشه اون وقت دارم خودمو تجزیه تحلیل میکنم! خوب موهامم که قهوه ای روشنه یعنی خیلی روشن و براق با رگه های طلایی,فر درشتم که هست انگار که بابیلیست کشیدم تا پایین کمرمم میرسه که دیگه دارم از دستشون دیوونه میشم چون خیلیم پرپشته واقعا نگه داریشون سخته اگه به خودم بود الان صد دفعه از ته زده بودمشون ولی چه کنیم که بابا عاشقه موهامه و نمیذاره.لبای غنچه ی سرخی هم دارم کلا خیلی خوشگلم یعنی همه این طور میگن و من همیشه از این بابت خدا رو شکر میکنم. خوب موهامم فرق کج کردم یه ذره اش هم ریختم تو صورتم بریم سراغ انتخاب لباس یعنی لذت بخش ترین بخش کار! یه شلوار مشکی تنگ و یک مانتوی سورمه ای خیلی خوکشل که اندامو به رخ میکشید تنم کردم یک مقنعه مشکی هم سر کردم اووووف چه جیگری شدمممممم کفشای ادیداس سرمه ایم رو هم پوشیدم و پیــــــــش به سوی بدبختی! سوار کمری سفیدم شدم با این که 22 سالم بود اما خیلی بچه تر نشون میدادم ولی تو کارم فوق العاده جدی و حرفه ای بودم اگه یه ذره دیگه بیشتر تلاش کنم به درجه ی سرگردی هم میرسم یوهووووو.تا حالا ماموریت های پر خطر زیادی رفتم تو یکی از ماموریت هام شانس زنده موندنم ده درصد بود اما من کسی بودم که عاشقه ریسک کردنه و از هیچ چیز واهمه ای نداره الا خدا.از اون ماموریت هم به شکر خدا موفق و سربلند بیرون اومدم و کلی افتخارم نصیبم شد الان دیگه همه به کاار من اعتماد دارن و کلی روم حساب میکنن و من چه قدر از این بابت خوشحالم. ساعت 8:55 مین بود و من 9 کلاس داشتم با سرعت سرسام اوری میروندم که متوجه شدم یک ماشین پلیس داره بهم علامت میده بایستم.ای تو روحت لعنت من خودم دیرم شده حالا باید به تو هم جواب پس بدم؟سریع زدم بغل اونم زد بغل 2تا افسر بودن که فقط یکیشون پیاده شدو اومد دمه پنجره ایستاد و دهنه مبارک را باز کرد -خانم کمربند که نبستین,سرعتتون هم که بسیار بالا بوده سبقت غیر مجازم که میگرفتین مادارکه ماشین و گواهینامه تون رو بدید و همچنین ماشین منتقل میشه پارکینک! هی این چی داره میگه؟ -اوهو کجا با این عجله پیاده شو با هم بریم برو کنار من دیرم شده ماموریت دارممممممممم -هوی خانم موظب حرف زدنت باش پیاده شو ماشین رو باید ببریم پارکینک یه پوزخند مسخره هم زد و گفت خانم شما رو چه به رانندگی؟ دیگه جوش اوردم.اااااااای نفسسسسس کــــــــــــــش -تو میدونی داری با کی حرف میزنی -اره با یه خانم کوچولو دیگه داشتم میترکیدم یعنی این قدر بیبی فیسم که این جوری داره حرف میزنه؟؟؟؟؟؟؟؟سزیع کارتمو دراوردم و جلوش گرفتم تا دید کارتو از دستم قاپید و چشاش شد قد بشقاب -برو انور تا گزارش نکردم رفتارتو بیچاره زبونش بند اومده بود بنده خدا حقم داشت سریع احترام گذاشت که من شخصا گرخیدم.اخه این چه وضعشه وسط خیابون ترسیدم خوب! -ببخشید جناب سروان خواهش میکنم من عذر میخوام جمله بندیت تو حلقم بیچاره چه قدر هول شده که حرف زدنشم یادش رفته اوخـــــــی! -اقا برو اونور من کار دارم دیگه همچین رفتاری با هیچ کس ازت سر نزنه چون اون موقع راجت از این موضوع نمیگذرم سریع رفت کتار منم شوار شدمو گازشو گرفتم تا رسیدم به دانشگاه از شانسه خوبم یه جای پارکه خالی بود سریع ماشینو پارک کردم و وارد دانشگاه شدم... خوب حالا کلاسم کدومه؟ای خدا...با بدبختی کلاسمو یافتم اوه اوه ساعت که 9:15 میباشد حالا چه کنممممممم؟ سریع در کلاسو زدم و وارد کلاس شدم همه ی نگاه ها چرخید به طرفم!وا اینا چرا این جوری نگاه میکنن؟مگه جن دیدن؟ -میتونم بیام تو؟ -به ساعتتون نگاه کردین؟میدونید چنده؟ -شما منو سر پا نگه داشتین که این سوالو ازم بپرسین؟نشسته هم میتونم ساعتو بهتون بگما!درضمن ادم مهمونشو دم در نگه نمیداره یه تعارفی چیزی...اخه من این جا مهمانم بچه ها داشتن با لبخند به زبونه درازم نگاه میکردن.خو چیکار کنم؟باید شادو شنگول نشون بدم دیگه استاد فکر کنم بهش برخورد چون داشت رنگ عوض میکرد.مری دیوونه مگه افتاب پرسته که رنگ عوض کنه؟ -نخیر من خودم ساعت دارم نمیخوام ساعتو از شما بپرسم بعدم مهمون این قدر پرو نوبره والا! -استاد داشتیم؟پزه ساعتتون و به من میدید؟منم ساعت دارماااا ولی پز نمیدم اخه هیلی خجالتیم فکر کنم شما هم فهمیده باشی بعدم درست فهمیدین من نوبره بهارم بعدم یه لبخند شیطون زدم -البتــــــه از شواهد معلومه چه قدر خجالتی هستین شما رو ول کنن میای منم میزنی به خدا !بعدم من پز ندادم خبر دادم - استاد دور از جونم!من مگه از نمرم سیر شدم که شما رو بزنم شاید اگه معلمم نبودین اونم شایـــــــــــــد ولی الان نچ از نمرم سیر نشدم بعدم خبرتون رو درباره ساعت دریافت کردم اجازه نشستن صادر میکنید به جونه شما نباشه به جونه خودم خسته شدم دیگه همه داشتن میخندیدن استادم خندش گرفته بود -بله اگه تا صبحم با شما بحث کنم شما یه جوابی تو استین دارین بفرمائید تو -الان صبحه استاد باید میگفتین تا شب.شرمنده اخلاقه ورزشیتونم که سوتی رو گرفتم بعدم درسته استین من زیادی گشاده کلماته توش زیادن هی میخوام تنگش کنم یادم میره .ای دله غافل! الانم با اجازه میام تو با صدای بلند گفتم یاالله و وارد کلاس شدم دیگه بچه ها ولو شده بودن استادم خندش گرفته بود و با گفتن بفرمائید از جلو در کنار رفت با چهره ی متفکر وسط کلاس ایستاده بودم -خوب حالا افتخار به کدوم صندلی بدم روش بشینم؟ صدای بیا اینجای پسرا با دخترا قاطی شد -یه مین سکوت بفکرم!اهـــان واسه این که دعوا نشه جای استاد میشینم!بعدم با یه قیافه گربه شرکی زل زدم به استاد و مظلوم نگاش کردم یهو پقی زد زیره خنده بیشووووور -خیلی پرویی به خدا برو بشین که اگه بگم نه تا شب باهام بحث میکنی که قبول کنم اورین این چه خوب منو شناخته ها اورین اورین سووووووووت برا این استاده خفن.میخوره 26 یا 27 سالش باشه چه قدرم خوشجله شیطون!ای مروارید بی هیا هیزززز!چشای مشکیش منو کشته هاااا مثله شب سیاهه لامصب ادم توش گم میشه ولی نیدونم چرا حسه جالبی بهش ندارم یه جورایی مورمورم میشه وووی! -من به این مظلومی استاد اخه این چه حرفیه؟ بعدم رفتم نشستم رو صندلی استاد استاد با خنده گفت خیلی رو داری به خدا بعدم تک سرفه ای کردو ادامه داد جوب دیگه میریم سره درس! شروع کرد به درس دادن منم داشتم با دقت گوش میکردم یهو وسطه درس دادنش گفت راستی معرفی نکردین خودتونو! -صبح بخیر استاد!به نام خدا بنده مروارید س... اومدم بگم سپهری که لال شدم داشتم سوتی میدادما! -س...سینایی هستم! -خوب از کدوم شهر مهمان شدین این دانشگاه به این مشهوری؟ -استاد یه ذره هندونه بذارین زیره بغله دانشگاهتون!من از اصفهان اومدم تهران چون حس میکردم پایتخت محله بهتری برای انجام کارای بزرگ و پیشرفت های عظیمه -حرفت درسته در هرصورت خوش امدی -میسی نه... یعنی مرسی تک خنده ای کرد و گفت به ادامه درس میرسیم.تا اخره کلاس داشت مثله بز کوهی درس میداد!خاک تو سرم که خل شدم رفت!اخه مگه بزه کوهیم درس میده؟مری جون خوب میشی عزیزم زیاد به خودت فشار نیار! -استاد ترو خدا لاقل این 5مینه اخرو بیخیال درس دادن شین من مخم داره فوت میشه از فشار زیاد یه استراحت بدین دیگه! مثله این که حرفه دله همه رو زدم چون تا حرفم تموم شد همهمه های استاد راست میگه و استاد استراحت بدین و این چیزا شروع شد -باشه کلاس تمومه میتونید این 5مینه اخرو برید سیل تشکرات به سوی استاد جاری شددددد منم سریع از میون جمعیت جیم زدم اومدم بیرون!اخیششششششش خسته شدما برم یه چیزی بکوفتم.کوفت چیه بی ادب میل کنم!اهان بله وجدان جان منظورم همون بود. در حاله بحث و جدال با خودم بودم که یه دختره با نمک جلوم ایستاد!بی ادب این همه جا باید حتما میومد جلو من مثله درخت سبز میشد؟بزنم لهش کنم؟خوب شاید کاری داره؟اره احتمالش هست!کنجکاو زل زده بودم به دهنش که صداش درومد!ای جون بکنی بنال دیگه از فوزولی پکیدممممممم دختر مرموزه درختیه گفت سلام -علیک -منو یادت میاد مروارید؟ با اخم و تمرکز زوم کردم رو صورتش بلکه فرجی شود شروع کردم به سرچ کردنش تو ذهنم اهان یادم اومد!من چه باهوشممممم برم یه اسفندی دود کنم واسه خوده خوشمله باهوشم! اعتماد به سقفو جونه داداش حال میکنی؟این دختره دوست دوران بچگی و دبستان و راهنماییم بود عزیــــــــزم مثله خواهرم بود ولی از وقتی خونشون رو عوض کردن از هم دور افتادیم و دیگه خبری ازش نداشتم چه روزایی بودا.جوانی کجایی که یادت بخیر!تو خاطراتم داشتم شنا میکردم که یهو دیدم ای دله غافل توش غرق شدم!یهو دیدم با شدت یکی بغلم کرد تو هنگه این حادثه بودم که دیدم دارم ابلمو میشم دیر بجنبم له میشم تو این لحظات سخت بودم که شوک دیگه هم بهم وارد شد دیدم دختره منو تو بغلش گرفته و های های داره گریه میکنه چشام گشاد شد!داره گریه میکنه چرااااا؟اشکش که دمه مشکشه؟خاک تو سره بی احساسه بی عاطفت کنم مری دیوونه یهو گفت خیلی نامردی که منو یادت نمیاد مروارید -صدف اجی له شدم جیگر یه ذره یواش تر دارم پودر میشم جونه داداش یهو صدای گریش قطع شد وگفت میدونستم منو یادت نمیره اجی -اره معلومه یادم نمیره(اره ارواح عمم)حالا میشه ولم کنی؟ابلمو شدم به خدا نفسم داشت بند میومد چه زوری داشت لامصب یهو منو ول کرد و شرمنده گفت ببخشید بس که هیجان زده شدم تو رو هم ناکار کردم لبخندی زدم و گفتم اشکال نداره باو بعد از اظهار دلتنگی و ماچ و بوسه و ابیاری شدنم توسط صدف سریع گفتم صدف بیا بریم یه کافی شاپی چیزی ابرومون رفت! صدف هینی گفت و سریع گفت اصلا حواسم نبود حالا شانس اوردیم کسی اون ورا نبود وگرنه معلوم نبود چه صفحه هایی که پشته سرمون نمیذاشتن. -بیا بریم بیرون از دانشگاه صدف -بریم راستی ماشین داری؟ -اره گلی بیا بریم سوار ماشینم شدیمو به سمته یک کافی شاپ دنجی که پاتوقه خودمو دوستای دانشگاهم بود حرکت کردم که یهو صدف پرسید -مروارید تو که چشمات ابی بود پس اینا چیه دختر؟سریع هول شدم وای حالا چی بگم بهش ؟صدف دختره خیلی باهوشیه


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: